من انقلابی ام



زن و شوهری داخل تاکسی شدند، پس از دقایقی راننده تاکسی به مرد گفت : به خانم تان بگویید، رنگ آرایش خود را عوض کند، من از این رنگ خوشم نمی آید. 
مرد عصبانی شد و چندین فحش و ناسزا نثار راننده ی تاکسی کرد و گفت : چرا به ناموس مردم نگاه می کنی، مگرخودت ناموس نداری، رنگ آرایش خانم من به تو چه ربطی دارد.؟؟
راننده لبخند زد و گفت: اگر به من ربطی ندارد پس برای که آرایش کرده؟ واگر برای شما می بود، در خانه آرایش می کرد. 
مرد خشم اش را فرو برد و نقصان خود را پذیرفت. 
《دقیقا زینت و زیبایی یک زن فقط برای شوهرش است نه دیگری 》




حکيمي شاگردان خود را براي يک گردش تفريحي به کوهستان برده بود.

 بعد از پياده‌روي طولاني، همه خسته و تشنه در کنار چشمه‌اي نشستند و تصميم گرفتند استراحت کنند . حکيم به هر يک از آن‌ها ليواني داد و از آن‌ها خواست قبل از نوشيدن آب يک مشت نمک درون ليوان بريزند.

شاگردان هم اين کار را کردند . ولي هيچ‌يک نتوانستند آب را بنوشند، چون خيلي شور شده بود . سپس استاد مشتي نمک را داخل چشمه ريخت و از آن‌ها خواست از آب چشمه بنوشند وهمه از آب گواراي چشمه نوشيدند.

حکيم پرسيد: 
آيا آب چشمه هم شور بود؟» همه گفتند: نه، آب بسيار خوش‌طعمي بود.»

حکيم گفت: 
رنج‌هايي که در اين دنيا است نيز همين مشت نمک است نه کمتر و نه بيشتر . اين بستگي به شما دارد که ليوان آب باشيد و يا چشمه که بتوانيد رنج‌ها را در خود حل کنيد. پس سعي کنيد چشمه باشيد تا بر رنج‌ها فايق آييد.»



من از این دنیا این را دریافتم که
آن کسی كه بیشتر می‌گفت: "نمی دانم"، بیشتر می دانست!
کسی كه "قویتر" بود، كمتر زور میگفت!
کسی كه راحت تر میگفت "اشتباه كردم"، اعتماد به نفسش بالاتر بود!
کسی که صدایش آرامتر بود، حرفایش با نفوذتر بود.
کسی كه خودش را واقعا دوست داشت، بقیه را واقعی تر دوست می‌داشت.
و کسی كه بیشتر "طنز" میگفت، به زندگی "جدی تر" نگاه می كرد!


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجله فاش میگویم whatamoslisirel دانلود برای شما مطالب اینترنتی chatlilechatroom روستای مالیچه ازنا ghatrebarant ادوارد 051 شورای دانش آموزی دبیرستان حضرت ولی عصر(عج) فرخ شهر